باران دوست دارم هنوز
بارانی بگویم که تو ازآن همیشه تعریف می کنی
واژه ی زیبایست
می خواهم از باران برایت بگویم
بارانی که فقط بخاطر دیدن تو ا ز آسمان می بارد و فقط می خواهد نظاره گر تو باشد
می خواهم از بارانی بگویم
که هیچ گاه من در این لحظه نمی توانم از خدایم خواهش باریدنش را کنم زیرا مرا در این بهار، آفتاب سوزان همراهی می کند
می خواهم از
می خواهم از بارانی بگویم که فقط از زبان تو شنیده ام
می خواهم از بارانی بگویم که تورا شاد و خشنود می کند
اما نمی توانم
زیرا من این باران راتا کنون در عمرم هم ندیدم
زیرا من با باران تو میانه ای ندارم و غریبه ام
زیرا من در واژه های و کلمات گنگ" ب ، ا، ر، ا، ن" گم شده ام
اما در این روز به خاطر این لحظه می خواهم فقط یک جمله به بارانت بگویم.
فرصتی هست ؟.....
آیا می توانم بگویم ؟....
صدایت را خوب نمی شنوم .....
اجازه هست ...
شاید با من قعر کرده باشی
خنده دار است ندیده قعر؟.........
اما من می گویم
زیرا از خودت یاد گرفته ام بگویم و ببارم
" باران، باران ببار.... اما دیگردر این روز نبار فقط در این روز ....
No comments:
Post a Comment