تبلیغات

Friday, December 29, 2006

برگهای زرد


احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل آمدن روز است...
............ ......... ......... ....

بر آسفالت های خیابانها و کوچه های خیس قدم می زنم و برگهای زرد شده را زیر غرور خیس کفشهایم له می کنم. دلسوزیم می خواهد مرگ برگها را لمس کنم . خم می شوم و در مقابل چشمهای گریان درخت برگی را نوازش می کنم.. خیس شده است و طروات بهار را یافته... اما مرده است. دلم می خواهد خش خش برگها رو بشنوم اما صدایی به گوش نمی رسد . باران صدای فریاد خشکیده شان را خفه کرده است.. آهنگی از دور در کوچه های خیس و سرد پاییزی می پیچد حس عجیبی به من دست می دهد و با خود آرام همراه آهنگ ملایم دوره گرد زمزمه می کنم... سلطان قلبم تو هستی... من سرد می شوم و به صدای گرم و آهنگ مهربان دستان مرد دوره گرد غبطه می خورم آیا برای سلطان قلبش می خواند؟ راستی قلب او هم ... سردی سست کننده را در خود بیشتر حس می کنم.. به تاج خالی و سرد قلبم می اندیشم که روزی پادشاهی آن را تصرف خواهد کرد... و این اندیشه سردم می کند.. به صدای سکوت کوچه گوش می دهم و به حسی که در آن فضا حکمرانی می کند و به دستان سرد نوازنده پیر که ضرب سازش و آهنگ صدایش را غم نان رساتر می کند .همه چیز بوی تصرف و حکمرانی را می دهد. حتی پاییز .. چه بد سرنوشتی است سرنوشت غم انگیز رعایای بی اراده و افسرده این حکمرانان.. اما در مقابل سلطنت عظیم عشق واین فرمانروایی بزرگ باید مغلوب شد و چه خوشبخت رعایایی هستند اینان که قلب و احساسشان از وفاداری و عشق و شور سرشار است چرا که اینان خود هر کدام اقلیمی را به پادشاهی نشسته اند کاش دوره گرد هم با شوق زنده کردن عشق برای خود می نواخت نه برای سلطنت ستمگر فقر .. دور میشود و صدای ساز را باد به کوچه های در خواب رفته و خمار پاییزی دیگر می برد شاید آهنگ عشق در مقابل سستی و افسردگی پاییز پیروز شود.. و چه خسته می نوازد این خنیاگر غمگین ... مثل اینکه همه در اندیشه خود خواب می بینند.. و نوازنده به نانی می اندیشد و به گرمایی که دستان خسته اش را برای فردا نیرو دهد..

No comments: