نقاشی کشيدن خوب است
شبيه نفس کشيدن میماند
شايد به همين خاطر است که وقتی نقاشی میکشم راحتتر نفس کشيدنم میآيد
امروز مداد لای انگشتانم بود و کاغذ سفيد زيرش میرقصيد
حالی دارد اينکه آدم چشمانش را ببندد و معاشقه مداد عاشق را با کاغذ نبيند !
من فکر میکنم همه عاشقها مثل مداد میمانند
بعضیهاشان فقط خط خطی میکنند مثل سایه ... !
اما بعضیهاشان چيزهای خوشگل میکشند و روشن ... !
دوست داشتم مداد بودم بعضی وقتها
از آن مدادها که هم چيز خوشگل میکشند و هم شاعرند
..........
امروز تمامش بعد از ظهر بود
ناهار صبحانه داشتيم ... چای هم بود
کاش " تو " هم بود
امروز به اين فکر میکردم که " تو " چه میتواند باشد !
توی يک فيلم ديدم دو تا آدم هی به هم میگفتند : " تو " را دوست دارم .
اينکه آدم کسی را دوست داشته باشد و بگويد خيلی خوب است
شبيه قلقلک خفيف می ماند
خوش به حال " تو " که همه دوستش دارند
خيلی خوب بود اگر خدا به جای اينکه من را من کند، من را " تو " میکرد
آنوقت همه من را دوست داشتند
نه .... حسودی کار خوبی نيست
همان " تو " هر کی که هست " تو " باشد بهتر است
خب من هم " تو " را دوست دارم از اين به بعد
حتماً " تو " خوب است که همه دوستش دارند !
حالا نمیدانم اينکه آدم کسی را دوست دارد يعنی چه ؟
ولی مدتهاست که حس میکنم تمام دوست داشتنهايم توی يک جايی از بدنم قلنبه شده است
کلافهام ... خدايا اين دوست چيست که اينقدر من دارمش ؟
پس کجاست ... !
..........
آسمان ابریست ... مثل رختخواب بچهها میماند
آدم نمیداند خشک است يا خيس
ولی نگاهش که میکنی احساس نرمی به آدم دست میدهد
شبيه همان احساسی که وقتی کسی " تو " را دوست دارد آن طوری میشود
دوست دارم خودم را توی اين نرمی رها کنم
ساعت میتيکد, ساعت میتاکد
خوابم گرفته باز
خواب از وقتی فهميده من در آغوش کشيده شدن را دوست دارم محکم میکشدم در آغوشش
آغوش خواب گرم است
مثل آغوش باران
مثل " تو
No comments:
Post a Comment