تبلیغات

Saturday, September 23, 2006

تنهايي بزرگ

تنهايي ؛ بزررگترين تنهايي ؛ تنهايي بزرگ؛ تنهاي بزرگ ؛ آيا اين عبارات شما را در انديشه فرو نمي‌برند ؟ تنهايي‌مان كه در آن غوطه‌وريم چقدر لازم است بزرگ شود، يا بهتر بگويم چقدر بايد آنرا حس كنيم ؟ چقدر بايد در آن، زندگي و به آن خو كنيم تا دركي از آن يگانه تنهاي بزرگ داشته باشيم ؟
زنده‌ياد شهريار مي‌گفت :
دلا خو كن به تنهايي كه از تن-ها بلا خيزد سعادت آن كسي دارد كه از تن-ها بپرهيزد.
آيا پدر، مادر، برادر، خواهر، همسر، فرزند، اقوام دور و نزديك ، و ... حال شما را ، درون شما را و آنچه را در آن مي‌گذرد، درك مي‌كنند؟ آيا اگر غمزده يا افسرده يا عاشق بشويد، كسي مي‌تواند با وضعيت دروني شما همذات‌پنداري كند ؟
بعضي اوقات خودمان هم دركي از درون خودمان نداريم ، نمي‌فهميم كه چه مي‌خواهيم، چه رسد به ديگران! با فهميدن اين مطلب كم‌كم تنهايي‌مان بزرگ و بزرگتر مي‌شود، آنقدر كه ديگر هيچ‌كس و هيچ چيز رانمي‌بينيم مگر همان تنهاي بزرگ . و اين تنهايي خوب است، مقدّس است، عزيز است است؛ نبايد از آن هراس داشت ، نبايد آنرا در اسرع وقت، با چيزي بيهوده يا فردي بي‌خاصيت پر كرد؛ بگذاريم، بماند ،رشد كند، مواظبش باشيم :
به سراغ من اگر مي‌آييد/ نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بردارد/ چيني نازك تنهايی من (سهراب سپهري، هشت‌كتاب، حجم سبز، واحه‌اي در لحظه)
خدا هم تنها بود؛ غير از خدا كسي نبود؛ يكي بود كه دويي نداشت؛ گنجي پنهان بود : هستي و انسان را آفريد تا آشكار شود. پس‌ آنكه مي‌گويد خدا با من است، تنهاست، چون يكي بيش نيست و اين يكي جز او نيست.

No comments: