تبلیغات

Friday, September 29, 2006

دلم تنگه

دلم تنگه کوچه های باريک خدا است، دلم تنگ صدای پروردگار است

دلم تنگه نور کمی است که از روزنه باريک ديوار گِلی خانه همسايمان در سايه زمستان سرد بر صورتم می تابيد و گرمای وجود نا اميد ولی اميدوارم می شود.

دلم تنگ صدای آهسته پاهائی هست که نمی خواهند کسی صدايشان را بشنود. دلم تنگه سکوت شبهائی است که تمام اشکهايم را با او قسمت می کردم دلم تنگه کاشيهای پشت باممان است که اشکهای خود را در تاريکی برای او می فرستادم تا همچون نشانه ای نورانی برای روز توبه نگه دارد و يادآور روزهای دلتنگی باشد ولی افسوس که غبار گناهانم روی آنها را پوشانده است.

دلم تنگه سادگی و پاکی بچه گانه ام است، دلم تنگ خنده ها و قهقه های بلند و بدون خيال است، دلم تنگه لحظه هائی است که بيشترين رنج زندگيم را بچه بودنم تشکيل می داد.

دلم تنگ لحظه های زيبای تنهائی است لحظه هائی که مملو از سکوت بود، لحظه هائی که برای بوجود آوردنش تنها يک دل شکسته لازم بود، لحظه هائی که فقط ايمان بنيان ستونش بود. لحظه هائی که در آن بارها و بارها توبه کردم ولی باز توبه شکستم.

لحظه هائی که فقط پدر، مولايم بود و دستانم فقط بر روی لباس وصله خورده و رشته رشته شده اش سور می خورد و با تمام ضخامت لباس، لطيف ترين حرير عمرم بود.

دلم تتگه کمر خميده ای است که درشب تنها روزی يتيمان و گدايان را می کشيد و اينگونه تا صبح عبادت می کرد. دلم تنگه لحظه هائی است که خود و روح را به مسلخ تاريخ می بردم و او را از گذشته، در حال احساس می کردم. دلم تنگه زمان نوجوانی است، زمانی که بوی بهشت و صدای درون آن را احساس می کردم.

دلم تنگه های سخنان او است که همچون آبی گوارا بر گلوی تشنه ای ، عطش جدائی را از بين می برد.

دلم تنگ محراب و دعای سحر است که اکنون ديگ صدای بلند ا... اکبر هم ديگ نمی تواند گوش ناشنوايم را برای عبادت بيدار کند و من همچنان در خوابم .

دلم تنگه فريادهای باز و آزادی است که از تمام وجود سر می دادم و گريه را هميشه و هميشه همراه او بدرقه در رحمت خداوند می کردم .

دلم تنگه لحظه ای است که در پشت درب خدا می نشستم و با گريه خدا را صدا می کردم تا درب را باز کند اما نمی داستم که خدا هم بعضی وقتها خانه نيست و بايد صبر کرد. دلم تنگ لحظه ای است که دربها باز ميشد و بايد بيشتر گريه می کردم و ميگفتم که چرا ای خدا، چرا اينقدر دير و او ميگفت من درب را باز گذاشته ام و تو خود درب را بسته بودی و بازهم تو خود بودی که درب را باز کردی ، دلم تنگ درب زدن است.

دلم تنگ بادهای تند و سرور بخش ساحل است که من را راحت تر و آسان تر به او می رسانيد و با او زودتر راه توبه را سفر می کردم و در همان ساحل خدا سرم را به شانه های سرد و گرم ساحل درون ساحل دريا می زدم و آن لحظه حالی بر ممن ميرفت که چه بگويم!

دلم تنگ غروب خورشيد است که شاهد حرفهای من بوده است واين خورشيد برای دل معناهائی دارد و برای من معنای توبه های علی است و ياد مظلوم بودنش، ياد آنکه علی در لحظه هائی که می بخشيد به چه فکر می کرد و ای خورشيد ! چگونه بر شکوه علی قبطه نخورده ای و معنای شجاعت انسان ، قدرت انسان، افتخار انسان، شروعی محکمتر و آينده ای روشن و نويد شبی زيبا و سحری که در فردا می رسد .

دلم تنگ آغاز عشق است . دلم تنگ اولين احتياج دردآور است که با تمام اخلاص خداوند را در بيابانهای سوت و تنهائی ، در جمع شلوغ انسانها فرياد می زدم وندای حق را در نتيجه عمل می شنديم و برای من هيچ گناهی نداشت مگر داشتن قلبی محتاج ولی عاشق.

دلم تنگ صدای خاکی است که در زيرپاهايم است که از زجرهای زمان چگونه سست بر روی آنها قدم بر می داشتم ولی اميد به او و مولا باعث استوار تر شدن گامهايم می شد.

و من دلم تنگ رحمت است، دلم تنگ لحظه ای فقط لحظها ای توبه و نيايش با خلوص پاک است.

No comments: